جمعه ۲ اسفند ۹۸
من روایتهای مسعود بهنود رو، اون شیوه روایتگریش رو دوست دارم و فارغ از صحت قصه، گوش میکنم. یک خاطرهای تعریف کرد از زمانی که مقالهای بر علیه چمران منتشر میشه و چمران باهاش تماس میگیره و بدون اینکه باهاش رفتار ناخوشایندی داشته باشه دعوتش میکنه تا باهم گپ بزنند، میگفت چمران اشعار مولانا رو خوند و همینطور که زمان بیشتری رو با هم میگذروندیم، بیشتر حس نزدیکی بهش داشتم و این آدم اصلا روحیهای که از یک آدم نظامیانتظار دارید رو نداشت. بسیار طبع لطیفی داشت.
اگر این روایت رو از زبان خود بهنود بشنوید قاعدتا شنیدنی تر هست.
به این فکر کردم که آدمهای بزرگ، چه طور اینقدر بزرگ و ماندگار شدند؟ قطعا به خاطر همین بلند نظریها و طبع بخشندهای که داشتن.
من آدم بزرگی نیستم اما گاهی آدمها رو بزرگ میبینم و دوست دارم بزرگ بمونن... یا حداقل تمرین کنند تا آدمهای بزرگی بشن... بلند نظری و صبوری آدمها رو بزرگ میکنه.
مهران مدیری رو دعوت کرده بودن برنامه کتاب باز، میگفت خیلی از نمایشنامهها و حتی کتابهای شعر رو حفظ هست، به این خاطر احترام ویژه تری براش قائل شدم. بعد در ادامه با لحنی دلنشین بخشی از مونولوگ معروف هملت رو از حفظ بیان کرد. در ادامه این بخش درخشان رو بخونید:
بودن یا نبودن؟ مسأله این است! آیا شریفتر آنست که ضربات و لطمات روزگار نامساعد را متحمل شویم و یا آنکه سلاح نبرد بدست گرفته با انبوه مشکلات بجنگیم تا آن ناگواریها را از میان برداریم؟ مردن ... خفتن ... همین وبس؟ اگر خواب مرگ دردهای قلب ما و هزاران آلام دیگر را که طبیعت برجسم ما مستولی میکند پایان بخشد، غایتی است که بایستی البته البته آرزومند آن بود. مردن ... خفتن ... خفتن، و شاید خواب دیدن. آه، مانع همین جاست. در آن زمان که این کالبد خاکی را بدور انداخته باشیم، در آن خواب مرگ،شاید رویاهای ناگواری ببینیم! ترس از همین رویاهاست که ما را به تأمل وامیدارد و همین گونه ملاحظات است که عمر مصیبت و سختی را اینقدر طولانی میکند. زیر اگر شخصی یقین داشته باشد که با یک خنجر برهنه میتواند خود را آسوده کند کیست که در مقابل لطمهها و خفتهای زمانه، ظلم ظالم، تفرعن مرد متکبر،آلام عشق مردود، درنگهای دیوانی، وقاحت منصبداران، و تحقیرهائی که لایقان صبور از دست نالایقان میبینند، تن به تحمل دردهد؟ کیست که حاضر به بردن این بارها باشد، و بخواهد که در زیر فشار زندگانی پرملال پیوسته ناله و شکایت کند و عرق بریزد؟ همانا بیم از ماوراء مرگ، آن سرزمین نامکشوفی که از سرحدش هیچ مسافری برنمیگردد شخص را حیران و اراده او را سست میکند، و ما را وامیدارد تا همه رنجهائی را که در حال کنونی داریم تحمل نمائیم و خود را بمیان مشقاتی که از حد و نوع آن بیخبر هستیم پرتاب نکنیم! آری تفکر و تعقل همه ما را ترسو و جبان میکند، و عزم و اراده، هر زمان که باافکار احتیاطآمیز توأم گردد رنگ باخته صلابت خود را از دست میدهد، خیالات بسیار بلند، بملاحظه همین مراتب، از سیر و جریان طبیعی خود باز میمانند و بمرحله عمل نمیرسند و از میان میروند ...